
بیشتر نظریههای سیاسی را میتوان تقریبن در دو دسته طبقه بندی کرد. اولین دسته به عنوان نظریههای لیبرال یا محافظه کار شناخته میشوند که از عنصر سرمایه داری بهره میجویند، و بر روی کارکرد دولت در یک جامعه سرمایه دار متمرکز هستند. این دسته از نظریات به دولت به عنوان یک ماهیت خنثا نسبت به جامعه و اقتصاد مینگرند و معتقدند دولت نقشی در تنظیم روابط و فعالیتها در این حیطهها ندارد. در طرف مقابل نظریههای مارکسیستی قرار میگیرند که سیاست را به عنوان پدیدهای در نظر میگیرند که به شدت با روابط اقتصادی در هم آمیخته است، و بر ارتباط میان قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی تاکید دارند. آنها حکوت را به عنوان وسیلهای میبینند که در وهله اول در صدد خدمت به طبقههای برتر جامعه است. آنارشیسم یا هرج و مرج گرایی آنارشیسم فلسفهای سیاسی است که دولت را پدیدهای غیر اخلاقی در نظر میگیرد و به جای آن در صدد برقراری جامعه بدون دولت یا آنارشی میباشد. آنارشیستها معتقدند که دولت به طور سنتی ابزاری است برای سیطره بر مردم و سرکوب ایشان و این ربطی به این که چه کسی بر سر کار و در مصدر امور است ندارد. برخلاف مارکسیستها، آنارشیستها معتقدند که تصرف انقلابی قدرت دولت نباید یک هدف سیاسی باشد. ایشان اعتقاد دارند که به جای آن، دستگاههای دولتی باید به طور کامل از کار بیفتند و به جای آن دستهای از روابط اجتماعی جدید ایجاد شوند که به هیچ وجه بر پایه قدرت دولت نباشند. بسیاری از مسیحیان آنارشیست هم چون جاکوس الول دولت و قدرت سیاسی را به عنوان جانور هیولا صفت در کتاب مکاشفه انجیل تفسیر کردهاند. مارکسیسم مارکس و انگلس در این که هدف غایی کمونیستها داشتن یک جامعه بدون طبقه است که در آن دولت محو شده باشد، آشکارا نظرات خود را ابراز کردهاند.[۳۷] دیدگاههای ایشان از طریق مجموعه کارهای جمع آوری شده مارکس و انگلس گرد هم آمده است و در این کارها انواع دولتهای قدیم یا زمان خویش را از نظر تاکتیکی و تحلیلی مورد بررسی قرار دادهاند که البته در این کارها اثری از انواع سوسیالیستی دولت که در آینده به وجود آمد، نیست. و در این تحلیلها بیش از همه به این موضوع توجه داشتهاند که کدام یک از این دولتها مورد نظر مارکسیستها باید باشد و کدام یک تهدیدی است برای بقای ایشان. تا جایی که قابل فهم است هیچ ایده منحصری برای تشریح نظریه مارکسیستی درباره دولت وجود ندارد، بلکه به جای آن بسیاری از ایدههای متفاوت مارکسیستی وجود دارد که سعی در تعریف دولت با استفاده از میراث مارکسیسم میباشند. مارکس در نوشتههای اولیه خود دولت را به مثابه یک انگل ترسیم میکرد که بر روی ساختاری عظیم اقتصادی بنا شده است و بر خلاف مصالح عمومی کار میکند. وی هم چنین نوشت که طبقههای میانی جامعه در کل به عنوان تنظیم کننده اختلافها و کشمکشهای طبقاتی عمل میکنند و بعنوان وسیلهای برای اعمال قدرت و سیطره طبقه ی حاکم مورد استفاده قرار میگیرند.مرام نامه کمونیسم ادعا داشت که دولت چیزی بیش از یک کمیته برای اداره امور عمومی بورژواها نیست. در نظریات مارکسیستها نقش یک دولت غیر سوسیالیست توسط کارکردهای آن در نظم جهانی سرمایه دارانه تبیین میشود. رالف میلیبند بحث میکند که طبقه حاکم از دولت به عنوان وسیلهای برای سیطره بر جامعه از طریق ارزشهای شخصی استفاده میکند. در نظر میلیبند دولت توسط گروهی از نخبگان اداره میشود که از پس زمینهای یکسان بهره مندند و این پس زمینه همان طبقه سرمایه دار ایشان است. نظریات گرامشی درباره دولت بر دولت به عنوان تنها نهاد در جامعه که به برقراری هژمونی طبقه حاکم کمک میکند، تاکید دارد، و این که قدرت دولت از طریق سیطره نظری بر نهادهای جامعه مدنی مانند کلیساها، مدارس و رسانههای عمومی تقویت میشود.
بانک مقاله های فارسی طرفداران حسین آل حبیب
keywords : سایت حسین آل حبیب،نوشته های حسین آل حبیب،مقالات حسین آل حبیب